درباره مرگ و پس از آن






ماهيت مرگ ازجمله اساسي‌ترين پرسش‌هاي بشر بوده و هست. تقريبا همه انسان‌ها در لحظاتي از عمر خود به اين انديشيدند كه هنگام مردن و پس از آن چه اتفاقي براي آنها رخ خواهد داد. از منظرهاي متفاوتي مي‌توان به اين سوال نگريست: از منظر فلسفي، از نظر علمي و پزشكي و از منظر دين و ايماني. براساس مطلبي كه هم‌اكنون مي‌خوانيد، صرفا از منظر ديني و ايماني مي‌توان به حيات اخروي پس از مرگ پاسخ داد و فلسفه و علم نمي‌توانند پاسخي قطعي در اين باره ارائه كنند، اما نكته مهم اينجاست كه دلايل فلسفي در مورد حيات اخروي مي‌توانند در دفاع مومنين از باور خود به حيات اخروي، به كار گرفته شوند.
همه مي‌ميرند ولي در مورد اين كه مرگ چگونه چيزي است، با هم توافق ندارند. برخي معتقدند بعد از مرگ بدنشان، زنده مي‌ماند و تبديل به روح شده و به بهشت يا دوزخ يا ماوايي ديگر مي‌روند يا اين كه در جسمي ديگر به زمين بازمي‌گردند؛ جسمي كه ممكن است همچون جسم يك انسان نباشد. ديگران معتقدند وجودشان داراي خط پايان است، يعني هنگامي كه بدن مي‌ميرد نفس منهدم مي‌شود و در ميان گروه اخير، برخي اين مطلب =[ يعني اين كه وجود انسان با مرگ بدن او پايان مي‌يابد] را واقعيتي هولناك مي دانند و برخي نيز چنين احساسي ندارند.
گاهي گفته مي‌شود هيچ كس نمي‌تواند عدم وجود خود را درك كند و بنابراين ما واقعا نمي‌توانيم باور كنيم كه وجودمان هنگام مرگمان به پايان خواهد رسيد، اما ظاهرا اين مطلب درست نيست. البته شما نمي‌توانيد از زاويه ديد خودتان (from the inside) عدم وجود خود را درك كنيد. شما نمي‌توانيد چيزي شبيه به نابود شدن كامل را درك كنيد، زيرا چيزي شبيه اين در ميان تجربيات دروني ما وجود ندارد، اما در اين معنا، شما حتي موقتا هم نمي‌توانيد از آنچه شبيه بيهوشي كامل است نيز دركي حاصل كنيد. اين واقعيت كه شما نمي‌توانيد از اين موضوع درونا ادراكي حاصل كنيد، به معناي اين نيست كه به كلي نمي‌توانيد هيچ فهمي از آن داشته باشيد: اگر بخواهيد به خودتان كه بيهوش شديد يا در خوابي عميق فرو رفتيد، بينديشيد ناگزير از بيرون [از خود] به خود مي‌انديشيد. حتي اگر شما براي چنين انديشيدني مي‌بايد هوشيار باشيد، به معناي اين نيست كه شما [در اين حالت] به خود همچون [موجودي] آگاه مي‌انديشيد.
اين =[ بيهوشي كامل] مانند مرگ است. براي تصور نيستي خود، ناگزير مي‌بايد به خود از بيرون [از خويش] بينيديشم؛ انديشه درباره بدن شخصي كه آن را ترك مي‌كنيم و با اين ترك از كل زندگي و هر گونه تجربه‌اي رها مي‌شويم. براي اين كه چيزي را تصور كنيم ضرورت ندارد تصور كنيم چگونه آن را تجربه خواهيم كرد. هنگامي كه تشييع جنازه خود را تصور مي‌كنم، اين وضعيت غيرممكن كه در تشييع جنازه خودم حاضر باشم را تصور نمي‌كنم، بلكه تصور مي‌كنم تشييع جنازه من از نگاه شخصي ديگر چگونه به نظر مي‌رسد. مطمئنا هنگامي كه به مرگ خودم مي‌انديشم، زنده‌ام، اما مساله‌اي غامض‌تر از اين مساله نيست كه وقتي به بي‌هوشي خود مي‌انديشم، هوشيارم.
مساله ادامه حيات پس از مرگ با مساله ذهن بدن مرتبط است. اگر ثنويت روح و جسم (dualism) صحت داشته باشد، و هر كس تشكيل شده از يك روح و يك بدن كه متصل به يكديگرند، باشد، چگونگي امكان زندگي پس از مرگ براي ما قابل فهم خواهد بود. روح لزوما مي‌تواند به خودي خود موجود باشد و بدون همراهي بدن واجد حياتي روحي (mental life) باشد: بدين سان هنگام مرگ بدن، روح نابود نمي‌شود، بلكه بدن را ترك خواهد كرد. روح [در چنين حالتي] واجد آن نوع حيات روحي اعمال و ادراك حسي‌اي كه وابسته به اتصال روح به بدن است، نخواهد بود (مگر اين كه به بدن ديگري متصل شود)، ولي مي‌تواند واجد نوع متفاوتي از حيات دروني، كه احتمالا وابسته به علل و عواملي ديگر است، باشد؛ مثلا ارتباط بي‌واسطه با ديگر روح‌ها.
بنابراين اگر ثنويت روح و جسم صحت داشته باشد، زندگي پس از مرگ شدني است. [اما] اين احتمال نيز وجود دارد كه بقاي روح و تداوم خودآگاهي آن، در نهايت وابسته به حمايت و انگيزشي باشد كه روح از بدني كه در آن مستقر است، دريافت مي‌كند.
اما اگر ثنويت روح و جسم صحت نداشته باشد، و فرآيندهاي ذهني در مغز تداوم داشته باشند و در نهايت وابسته به كاركردهاي زيست‌شناختي و ساير عناصر اندامگان (= ارگانيسم)‌ باشند، در نتيجه زندگي پس از مرگ بدن ممكن نخواهد بود يا به عبارت دقيق‌تر، حيات روحي پس از مرگ مقتضي تجديد حيات زيست‌شناختي و جسماني است: يعني مقتضي مي دارد كه بدن دوباره احيا شود. احتمال دارد روزي از حيث فني چنين كاري ممكن شود: احتمال دارد كه زماني بتوان بدن هاي افرادي كه در حال مرگ هستند را منجمد كرد و سپس به وسيله روش‌هاي پيشرفته پزشكي مشكلات بدن آنها را رفع كرد و آنها را به زندگي بازگرداند.
حتي اگر چنين كاري ممكن باشد، باز اين مساله وجود دارد كه آيا فردي كه پس از چند قرن [به وسيله روش مذكور] به زندگي باز مي‌گردد، خود شما هستيد يا فرد ديگري [با هويتي متفاوت] است. شايد اگر بدن شما پس از مرگ منجمد شود و سپس احيا گردد، آن كسي كه از اين مرگ خواب گونه بر مي‌خيزد، نه شما بلكه فردي بسيار شبيه شما كه داراي حافظه زندگي طي شده شماست، باشد، اما حتي اگر احياي پس از مرگ خود شما در همان بدن ممكن شود، اين با معناي مرسوم «حيات پس از مرگ»= [حيات اخروي‌] (life after death) متفاوت است. معمولا مقصود از زندگي پس از مرگ زندگي بدون بدن فعلي من است.
دانستن اين كه چگونه مي توانيم به اين سوال كه آيا داراي روح مجرد هستيم يا خير، مشكل است. كل شواهدي كه در اختيار ماست اين است كه قبل از مرگ حيات موجود هوشمند در نهايت وابسته به آن چيزي است كه در نظام اعصاب رخ مي دهد. اگر در تبيين مرگ صرفا به مشاهده معمول بسنده كنيم، و نه به آموزه هاي ديني و دعاوي روح‌باور، دليلي براي باور به حيات پس از مرگ وجود ندارد. اما آيا اين مطلب دليلي است براي باور به اين كه حيات پس از مرگ صحت ندارد؟ شايد عده‌اي ترجيح بدهند موضع بي‌طرفي [و لاادري‌گرانه] را اتخاذ كنند.
اما واقعيت اين است كه باور به حيات اخروي، از مقوله ايمان است. زيرا ما هيچ شاهد و دليل تجربي در مورد حيات اخروي در دست نداريم. باور به حيات اخروي مبتني بر ادله‌‌اي است كه از طريق اديان به دست ما رسيده است و فرد مومن بر اديان الهي براساس اين ادله، زندگي پس از مرگ =[ حيات اخروي] را باور دارد.
كار دليل‌هاي فلسفي در مورد حيات اخروي اين است كه اين باور ديني را باوري معقول معرفي كند، بنابراين دليل‌هاي فلسفي اثبات‌كننده حيات اخروي نيستند و به وسيله اين ادله، كسي لزوما به حيات اخروي باور پيدا نخواهد كرد بلكه فرد مومن به اديان الهي مي‌تواند به واسطه اين ادله‌ فلسفي، در مقابل منكران حيات اخروي، ‌از اعتقاد خود دفاع كند.
بياييد قسمت ديگري از مساله مرگ را بررسي كنيم: چه احساسي مي‌بايد درباره مرگ داشته باشيم؟ آيا احساس ما درباره مرگ خوب، بد يا خنثي است؟ احساس به مرگ خودم و نه مرگ ديگران احساس معقولي است صحبت مي‌كنم. آيا احساسم هنگام يادآوري مرگ، همراه با وحشت است يا تاسف يا بي‌تفاوتي يا آرامش.
پاسخ اين سوال آشكارا وابسته به مساله چيستي مرگ است. اگر به زندگي پس از مرگ =[ حيات اخروي] باور داشته باشيم، دورنماي مرگ بسته به جايي كه روح بدان جا خواهد رفت، مخوف يا اميدبخش است،. اما پرسش دشوار و مساله از حيث فلسفي جالب اين است: كساني كه مرگ را پايان زندگي مي‌دانند، [و قائل به حيات اخروي نيستند] چه احساسي نسبت به مرگ دارند.
پاسخ افراد مختلف به اين سوال متفاوت است. عده‌اي مي‌گويند معدوم شدن و اين كه مسير احتمالي آينده زندگي من كاملا بن‌بست است، بزرگ‌ترين شر (the ultimate evil) است، حتي اگر اين فرجام همه ما باشد. و عده اي ديگر نيز مي‌گويند كه مرگ در نهايت يك موهبت است به شرطي كه خيلي زود با آن مواجه نشويم زيرا زندگي ابدي (live forever) ملال‌آور و غيرقابل تحمل است.
نگرش دو گروه اخير به زندگي، نگرش الحادي و در عين حال تيره و نااميدانه است. گروه نخست معتقدند مرگ مصيبت عظمايي است كه همه ما بدبختانه با آن مواجه مي‌شويم، بدبختانه از اين حيث كه پس از مرگ ديگر وجود نخواهيم داشت. گروه دوم نيز زندگي ابدي و هميشگي را ناخوشايند مي‌‌دانند بنابراين نگاه مثبتي به «وجود داشتن» و «زندگي» ندارند. ولي مومنين به اديان الهي و حيات اخروي، زندگي را دائمي مي‌دانند. از نگاه آنها زندگي امري مثبت و يك موهبت است كه پايان‌پذير نيست بلكه با مرگ بدن مرحله جديدي از زندگي آغاز مي‌شود.

مرگ و مسووليت‌پذيري

از جمله مسائل محوري درباره مرگ و ماهيت آن، مساله مسووليت‌پذيري است. البته اين سخن به آن معنا نيست كه همه كساني كه به زندگي اخروي باور ندارند، مسووليتي نيز براي اعمال انسان قائل نيستند، چرا كه برخي از آنها، انسان را مقابل وجدان اخلاقي خود او و در مقابل اجتماع مسوول مي‌دانند. اما در مقابل اين افراد مسائلي اساسي وجود دارد. اول اين‌كه كسي كه انسان را صرفا مقابل وجدان اخلاقي خود او پاسخگو مي‌بيند، چه نتيجه‌اي را در مقابل اين مسووليت‌پذيري ممكن مي‌داند؟ اگر وجدان آدمي، او را نسبت به انجام عملي محكوم و سرزنش كرد، در مقابل اين محكوميت قادر به انجام چه عقابي عليه او خواهد بود؟ همچنين اگر او را نسبت به انجام عملي ستود، چه پاداشي را مي‌تواند براي انسان مهيا كند؟
اجتماع مي‌تواند با به‌كارگيري قواي قهريه خود، متخلفان را مورد مجازات قرار دهد. اما اين در صورتي است كه افراد متخلف به چنگ قواي انتظامي ‌جامعه گرفتار شوند. فرض كنيد يك فرد جاني هر روز مرتكب يك قتل شود و با توجه به توانايي‌هاي خارق‌العاده خود بتواند از دست ماموران جان سالم به در برد. آيا اين فرد در نهايت مجازات نخواهد شد؟ اگر به حيات اخروي باور نداشته باشيم، هيچ ضمانت اجرايي تام و تمام براي مسووليت‌پذيري وجود نخواهد داشت: سرانجام همه معدوم خواهيم شد، چه صاحب عمل نيك باشيم و چه صاحب عمل شر. حيات اخروي يكي از اركان اساسي همه اديان آسماني است. بر اساس اين ركن ديني، هيچ‌يك از اعمال و حتي نيات افراد، از داور مطلق و پروردگار جهانيان پوشيده نيست. اعمال انسان‌ها چه خير باشند و چه شر، هيچ ضرري و هيچ سودي را به او نمي‌رسانند. او به عادلانه‌ترين نحو ممكن درباره اعمال انسان قضاوت مي‌كند و مجازات و پاداش آنها را تعيين و اجرا خواهد كرد. چنين نگرشي به مسووليت‌پذيري، انگيزه‌اي نيرومند در فرد براي اجتناب از شرور ايجاد مي‌كند، به شرط اين‌كه فرد چنين نگرشي را بپذيرد. پذيرش اين نگرش، همان چيزي است كه «ايمان» ناميده مي‌شود. فرد مومن با قبول نگرش ديني هم خود و هم ديگر افراد را در مقابل خداوند قادر مطلق پاسخگو مي‌داند. او مراقب اعمال خود خواهد بود و در صورتي كه از سوي ديگران ظلمي‌ را متحمل شود كه قدرت جبران آن را نداشته باشد، اميدش را از دست نداده و از پروردگار، حق خود و مجازات ظالم را مطالبه مي‌كند. بنابراين نگرش ايماني نسبت به مساله مرگ، تنها تضمين‌كننده تام و تمام مسووليت‌پذيري و اميد به عدالت است.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sifalaw